بنام خداوند عزیز حکیم
پدر بزرگ ماهیگیر...
مرد تور ماهیگیری، فانوسش را برمیداشت و در شب تاریک از خانه میزد بیرون.
او نوه اش را بعنوان دستیار با خود میبرد.
تاریکی و سکوت بر رود کارون و تمام آن منطقه حکم فرما بود، و همین امتیاز مرد ماهیگیر بود که باعث میشد ماهی ها اعتماد کرده و نزدیک کنارها و یا سطح آب بیایند.
ماهیگیر استادانه و با حرکتی پر از تجربه و اعتماد تور را در آب میگستراند و با جمع کردن آن ماهی ها را مهمان خود میکرد.
او ماهیگیری قانع بود و بهمین خاطر خداوند همیشه روزی اش را فراهم کرده بود، شکایتی از چیزی هم نداشت و همیشه شاکر خدا بود.
بعضی وقتها غوری اش را با خود میبرد و چایی هیزمی برای خودش دم میکرد و خسته گی از تن خمیده اش بدر میکرد.
نوه اش در دلش میگفت : (خدایا پدر بزرگ چقدر شجاع و نترس است که در دل شب یکه تنها به ماهیگیری میرود).
ولی او نمی دانست که نترس بودن پیرمرد از آن بود که او با قلب پاک و پر از ایمانش، وجود خدا را در تمام وجودش حس میکرد، و همان باعث شده بود چون کوهی استوار از هیچ چیز در آن شب تاریک نهراسد.
تازه آن موقعه ها رود کارون مثل الان که همه اش چراغانی و جاده نبود. بلکه همچون جزایر ناشناخته ای میماند که انگار همین الان آنجا را کشف کرده باشی.
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
منتظر داستان بعدی باشید...
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
منتظر داستان بعدی باشید...